دل بسته نقش چهرهٔ دلدار خویش را


دارد دیار صورت دیار خویش را

هم تیره طبع خاکی و هم نور نور پاک


بنگر ز خویش نور خود و نار خویش را

پیمان همی شکستی و بیگانه خوشدی


ز اغیار فرق می نکنی یار خویش را

بر خویش بود عاشقو آیینه خانه ساخت


تا بنگرد در آینه دیدار خویش را

بیرون ز پرده نقد و متاع جهان نمود


در پرده ساخت رونق بازار خویش را

تجدید عهد بندگی خواجه خواجگی است


تا کی زیاد بردهٔ اقرار خویش را

در خویشتن بدید عیان شاهد الست


هر کو درید پرده پندار خویش را

در سر دل نهان بودت مهر ذات لیک


با چشم سر ندید کس انوار خویش را

اسرار خویش اگر طلبی طرح کن دوکون


جز این کسی نیافته اسرار خویش را